و تبعید تو و یارانت، هجرت به حبشه!
سالی كه مصطفایت را دادی ، " عام الحزن" تو بود .
و عزیمت به پاریس، هجرت مجددی بود كه در آنجا یاران مهاجر و انصارت در عقبه های غربت، با تو بیعت كردند.
امت در ایران ، انصار تو بودند كه نزول و آمدنت را به " یثرب انقلاب"، انتظار می كشیدند.
انتظار به سر آمد.
از"ثنیة الوداع" مهرآباد، بدر سیمایت در افق ایران تابید و در" قـُبا" ی بهشت زهرا، نماز عشق خواندی و هفتاد هزار شهید گلگون كفن در آن روز به تو اقتدا كردند .
و. بدینگونه ولایت تو برمؤمنان ، در شكل نظام اسلامی تحقق یافت و پیامت نافذ ، سخنت الفت آور و خانه ات قبله دل ها شد.
مدینه انقلاب، پیام تو را به خارج از مرزها صادر كرد .
قبایل و احزاب، برای خاموش ساختن این نور، ائتلاف كردند. غزوات و سرایای تو آغاز شد. ده سال ازهجرت تا وفات، با منافقان درگیر بودی ، احبار و رهبان و اهل كتاب ، كار شكنی كردند . متحجران ِ بی درد ، دلت را خون ساختند.
" پیام برائت ِ" تو، سوره توبه ی این انقلاب بود و سالی كه آن " جام زهر" را دردمندانه سركشیدی و آخرین حرفهایت را در آن پیام شگفت گنجاندی ، به یاد " حجة الوداع " افتادیم .
و . آه از آن " وصیتنامه" كه كاش هرگز گشوده و خوانده نمی شد!
و درد از آن" رنجنامه " كه برای چندمین بار، ما را به یاد رنج های علی علیه السلام در" حكمیت" و دردهای امام مجتبی علیه السلام در صلح با معاویه انداخت و مظلومیت " عترت" را تجدید كرد.
اینك ، ماییم و درد فراق و داغ هجران .
ماییم و رنج یتیمی و غم بی پناهی و اندوه بی پدری .
" حسینیه جماران"، مسجد مدینه انقلابمان بود و امت تو مهاجران و انصاری بودند كه بارها با تو بیعت رضوان كردند .
دریغا كه دیگر خطبه های رسول انقلاب ، به گوش نمی رسد .
اینك ، آن صندلی كه بر آن می نشستی و موعظه می كردی و رهنمود می دادی، در فراق تو همچون "ستون حنانه" ناله سر می دهد .
دیگر"بلال" پس از تو اذان عشق نمی گوید و سایه دستانت بر سر ما چتر نورانی نمی شود.
ما شیفتگان ، پنجه نیاز به ضریح كلامت می افكندیم . پای پنجره ولایت تو، دخیل می بستیم ؛ و از كرامت تو، درد بی دردی خود را "شفا" می گرفتیم.
حكومت اسلامی ما، زاییده "جهاد اكبر" تو بود. حوزه ها را جان دادی و اسلام را در سطح جهان، آبرو بخشیدی.
ای عزیز! ای یوسف سفر كرده !
ما یعقوب وار، چشم انتظار "فرج" هستیم.
چه كنیم؟ پس از تو، غم، خانه ای جز دل های ما را سراغ نمی گیرد .
اماما!. ما غریب و دل سوخته ایم و همه چیز برایت عزادار است.
دستی كه تو را شستشو داد و كفن كرد و به خاك سپرد، شاعری كه در سوگ تو شعر سرود، خطاطی كه نام تو را بر كتیبه های عزا نوشت ، خطیبی كه در " یاد تو" منبر رفت، صفحه رومه ای كه در سوگ تو" ویژه نامه" منتشر ساخت ، چاپخانه ای كه " اعلامیه" مجالس تو را چاپ كرد، اسیرانی كه در زندان های بغداد، به امید دیدار تو" اسارت" را تحمل می كردند، همه و همه. در سوگ تو داغدار و غمگین اند.
حتی، آن سجاده كه سحرگاهان، خود را به پای تو می افكند و بوسه می زند، حسینیه جماران، جایگاه خالی تو، قلمی كه با آن ، پیام می نوشتی ، شمدی كه روی پا می انداختی، چه غربت سوكی!.
اماما!. این داغ، داغ جدایی است كه بر دلمان نشسته ، این سوز، سوزعشق است كه به آتشمان كشیده و این درد، درد فراق است كه بی تابمان كرده است. دلی كه در سوگ تو نسوزد ، " دل " نیست.
چشمی كه در عزای تو نگرید، چشم نیست، روزن بی روشنایی است.
ای روح قدسی!
ای جان جان ها، ای جلوه آرمان ها، ای عصاره پیدا و پنهان ها!
سایه پرمهر الهی بودی كه بر سرمان سایه عزت افكندی !
نوحی بودی، منجی ما در طوفان ها ؛
ایوبی بودی ، صبر آموز امت در بال ها ؛
یعقوبی بودی، الهام بخش شكیبایی در فراق یوسف های جهاد و شهادت ؛
ابراهیمی بودی كه ما را آیین " تبرداری" و " بت شكنی" آموختی ؛ خود، تبرزن توحید بودی،" خلیل ِ " حادثه انقلاب و فدا كننده " اسماعیل" در قربانگاه رضای حق
امامی بودی كه با "امت" عشقی متقابل داشتی،
رهبری بودی كه "راه " سعادت را به "رهروان" می آموختی.
ای كوچ شبانه ات مصیبت عظمی! آیا به راستی برای همیشه رفته ای؟
خوشا به حال شهیدان كه در" بهشت زهرا" ، همسایه دیوار به دیوار تواند.
ای امام!. ای نگین افتاده ازانگشتر امت، ای جان رفته از پیكر ایران، ای گوهر در خاك نهفته، ای پدر شهیدان و فرزندان شهدا، ای سالار بسیجیان عاشق!
دریغ از پرچم پر سخاوت دستانت كه دیگر از فراز جایگاهت در جماران، بر سرمان در اهتزاز نیست.
اینك مرقد پاك تو، پناهگاه دل های داغدار و جان های بی قرار و چشم های اشكبار است و سخنانت، نه تنها در" صحیفه نور"، بلكه "در صفحه جان" هر شیفته صادق و با معرفت است كه قدر آن گوهر تابناك را می شناسد.
ای روح بلندخدایی! ، ای منادی اسلام ناب محمدی!
رحلت جانگدازت، روز رحلت پیامبر را در ذهن ها تداعی كرد و شور دلدادگانت ، كربلایی مجدد آفرید و غم رفتنت، عاشورایی بر پا ساخت.
چرا نسوزیم؟. كه هر سنگ سنگ این سرزمین، هر برگ برگ درختان، هر ستاره و هر سپیده، تو را به یاد ما می آورد.
اماما!. ای كلامت موزون، ای پیامت میزان،
ای حاضر عصر غیبت، ای بار یافته به حضور!
بعد از تو، خاطره محزون است.
بعد از تو، خاطرمان خون است.
بعد از تو، واژه تهیدست است.
در سوگ تو، عقل، مجنون است.
عجیب نیست كه "خرداد" داغ ما را در آن سوگ بزرگ تازه كند و همواره دست در دامن حسرت و غم داشته باشیم و در فراق تو، كه معجون "عرفان و جهاد" و آمیخته ای از" اشك و سلاح " بودی ، همچنان غمی سنگین و جانی غمگین داشته باشیم!
اماما! از آن جهان، دل های داغدار ما را به دعای خیری تسلا بخش.